حکمت از منظر علامه طباطبائی


 

نويسنده: مرتضی علی نظارتی زاده
منبع :اختصاصی راسخون



 

چکیده
 

حکمت از جمله مهمترین مفاهیم دینی است که در قرآن و روایات بسیار از آن سخن گفته شده است اما متاسفانه این مفهوم نیز مانند دیگر اصطلاحات قرآنی مورد بی مهری محققین و پژوهشگران قرار گرفته و آن طور که شایسته است ابعاد و زوایای آن ها مورد و اکاوی قرار نگرفته است، لذا لازم دانسته شد تا به استخراج و دسته بندی این مفهوم از خلال کلمات علامه طباطبایی به عنوان بهترین مفسر و فیلسوف معاصر در ترجمه کتاب " المیزان فی تفسیر القرآن" پرداخته شود. و به این سوال پاسخی درخور داده شود که چه جایگاهی در اندیشه علامه طباطبایی دارد؟ لذا با جستجو در کلمات ایشان، نشان داده شده است که حکمت، تا چه اندازه دامنه وسیعی دارد و آن را می توان به عنوان یکی از شاه کلیدهای مباحث دینی به شمار آورد.
کلید واژه: خداوند، حکمت، حکیم، قرآن، روایت، علامه طباطبایی، المیزان

مقدمه
 

برخی از مفاهیم دینی علاوه بر ثمرات اعتقادی، سرشار از نتاج و فوائد کاربردی نیز هستند، حکمت نیز از جمله این مفاهیم شمرده می-شود. لذا شایسته است تا تحقیقاتی مضاعف بر روی چنین مباحثی صورت گیرد، هر چند جای چنین مقالات و کتاب هایی در این زمینه خالی است و ما کمتر توانسته ایم علم را با عمل پیوند زنیم در حالی که با و اکاوی حکمت می توان به چنین مهمی دست یافت. از این رو به بررسی نظرات علامه طباطبایی پیرامون این موضوع پرداختیم تا علاوه بر استفاده از معاصرت و نزدیکی به زمانه ما، از نظرات محققانه شان در ذیل آیات قرآن نیز بهره بگیریم و به کشف جایگاه حکمت در معارف دینی نائل شویم. روند تحقیق به این صورت است که در ابتدا معانی حکمت و انواع آن(حکمت نظری و عملی) را مورد بررسی دادیم سپس به حکمت به عنوان یکی از مهمترین اسمای حسنای الاهی و ارتباط حکمت با دیگر اسماء و این که حکمت صفت ذات است یا فعل پرداخته شد. در ادامه با جستجو در تفسیر المیزان مصادیق حکمت در قرآن، فوائد حکمت و عوامل ایجاد آن به دست آمد. مقایسه حکمت، موعظه و جدل به عنوان سه مسیر برای هدایت انسان بخش دیگری از مقاله را تشکیل می-دهد. سپس در طی چند بخش به بررسی حکما مطابق با تفسیر المیزان پرداختیم و به همین دلیل در ابتدا به شناخت اولین حکیم و تاثیراتش مبادرت نمودیم .پس از آن ارتباط حضرت عیسی(ع) و نبی مکرم اسلام(ص) را با حکمت مورد ارزیابی قرار دادیم. و با توجه به آیات قرآن به یکی دیگر از حکما یعنی خود قرآن رسیدیم. و نهایتا از افراد دیگری که در قرآن به ایتای حکمت به آن ها اشاره شده بود، نام بردیم. در پایان نیز با بیان رابطه حکمت و برخی دیگر از مفاهیم دینی مانند شکر و شب قدر به ذکر تمثیلی پیرامون حکمت پرداخته ایم.

معنای حکمت
 

در تفسیر شریف المیزان در جاهای مختلف برای حکمت معانی گوناگونی ذکر شده است، که در اینجا به بیان و توضیح این موارد می-پردازیم.كلمه" حكمت" به كسر" حاء" بر وزن" فعله" است، كه وزنى است مخصوص افاده نوع، يعنى دلالت بر نوع معنايى مى‏كند كه در اين قالب در آمده پس حكمت به معناى نوعى احكام و اتقان و يا نوعى از امر محكم و متقن است، آن چنان كه هيچ رخنه و يا سستى در آن نباشد، و اين كلمه بيشتر در معلومات عقلى و حق و صادق استعمال مى‏شود، و معنايش در اين موارد اين است كه بطلان و كذب به هيچ وجه در آن معنا راه ندارد. سپس علامه این گونه نتیجه می گیرند که حكمت عبارت است از قضاياى حقه‏اى كه مطابق با واقع باشد، يعنى به نحوى مشتمل بر سعادت بشر باشد، مثلا معارف حقه الهيه درباره مبدأ و معاد باشد، و يا اگر مشتمل بر معارفى از حقايق عالم طبيعى است معارفى باشد كه باز با سعادت انسان سرو كار داشته باشد، مانند حقائق فطرى كه اساس تشريعات دينى را تشكيل مى‏دهد.(1) ولی در جای دیگری ایشان، منطبق با واقع بودنِ حکمت را مطرح نمی کنند و فقط به محکم و یقینی بودنش اشاره می کنند.(2) هر چند کمی بعدتر به نقل از مفردات راغب اصفهانی هر دو عنصر را در تعریف حکمت می آورند: «و اما " حكمت" به معناى اصابه حق و رسيدن به آن، به وسيله علم و عقل است، مراد از حكمت حجتى است كه حق را نتيجه دهد آن هم طورى نتيجه دهد كه هيچ شك و وهن و ابهامى در آن نماند.»(3) ایشان در تفسیر سوره لقمان از تعریف گذشته که ناظر بر حکمت نظری بود، عدول کرده و حکمت را معرفت علمی می دانند در حدی که نافع باشد. و با این بیان حکمت را حد وسط بین جهل و جربزه به حساب می آورند، که در واقع نظر به حکمت عملی دارند.(4)
پس از آن علامه نکته مهمی به تعریفات پیشین می افزایند و آن مطلب این است که حكمت را معرفتى می نامند که براى اعتقاد و عمل آدمى مفيد باشد.(5) در توضیح این معنا می فرمایند: مراد از آن، معارف حق و متقنى است كه به انسان سود بخشد و به كمال برساند. هرچند بعضى ديگر گفته‏اند: مراد از حکمت، نبوت است. و برخی ديگر گفته‏اند: مراد از آن، زبور و علم شرايع است. و بعضى ديگر معانى ديگرى براى حكمت ذكر كرده‏اند كه هيچ يك از آنها معناى خوبى نيست.(6) و به اختصار حکمت را معارف الهى، از قبيل عقايد حقه و اخلاق فاضله می دانند(7) که در واقع همان حکمت نظری و عملی است. و به عبارت دیگر می فرمایند(8) « حكمت به معناى كلمه حقى است كه از آن بهره ‏بردارى شود» و یا در جای دیگر می نویسند(9) « حكمت عبارت است از علم و عمل حق و سر چشمه گرفته از فطرت، كه اسلام بدان دعوت مى‏كند و حق، عبارت است از رأى و اعتقادى كه ملازم با رشد بدون غى، و مطابق با واقع باشد، و اين همان حكمت است، چون حكمت عبارت است از رأى و عقيده‏اى كه در صدقش‏ محكم باشد، و كذبى مخلوط به آن نباشد، و نفعش هم محكم باشد، يعنى ضررى در دنبال نداشته باشد، و خداى تعالى در آيه زير به همين معنا اشاره نموده مى‏فرمايد:" وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ "(10)»در نهایت علامه معنای جامعی برای این لفظ ذکر می نماید، تا تمامی معانی پیشین را شامل شود. ماده" حا- كاف- ميم" ماده‏اى است كه در همه مشتقاتش اين معنا خوابيده كه مثلا فلان چيز كه محكم است، بدين جهت محكم است كه فساد در آن رخنه نمى‏كند، و چيزى آن را پاره پاره نساخته و كار آن را مختل نمى‏سازد، و همچنين احكام، و تحكيم، و حكم- به معناى داورى- و نيز حكمت،- به معناى معرفت تام و علم جازم و نافع- و همچنين حكمت بضم حا- به معناى افسار اسب- كه در همه اين مشتقات معنايى از نفوذ ناپذيرى و محكم بودن ساختمان، خوابيده، بعضى از دانشمندان گفته‏اند كه: ماده مورد بحث، دلالت دارد بر دو چيز: نفوذناپذيرى و منعى كه توأم با اصلاح باشد.(11) به طور خلاصه در یک جمله می توان گفت، حكمت عبارت است از معارف حقيقى و فروعات آن، از شرايع و عبرتها و مواعظ.(12)

حکمت نظری و عملی
 

انسان برای رسیدن به سعادت نیاز به دو بال علم و عمل دارد به بیان دیگر علم به تنهایی کافی نیست و برای عینی شدن محتاج عمل است. اما آنچه موجب بالفعل شدن این دو می گردد، حکمت است. حکمت نه تنها به معرفی حقایق هستی کمک می نماید، بلکه قبل از هر چیز به قوای نفسانی انسان، پرداخته و برای انسان دو نیروی علامه و عماله کشف کرده، معرفی می کند که از یکی اندیشه و از دیگری عمل ساخته است. حکمت آن قوایی را که شأنش اندیشه و نظر است تحلیل کرده و به دو دسته حکمت نظری و عملی تقسیم می نماید: حکمت نظری؛ بخشی است که عقل درباره هست و نیست حقایق جهان تکوین بحث می کند و حکمت عملی آن بخشی است که عقل درباره باید و نباید اخلاقی، فقهی و حقوقی نشئه اعتبار بحث می کند.(13) حکمت نظری پیرامون اموری است که خارج از قدرت و انتخاب و اختیار بشر است، مانند: بحث پیرامون مسائل توحید، نبوت، معاد، ملائک، عالم ملکوت، ماده و سایر مسائل نظری که خواه انسان باشد یا نباشد وجود آن حقایق در جای خود محفوظ است. لذا بررسی این مسائل از منظر علامه در این مختصر نمی گنجد و ما نیز از توضیح آن ها خودداری می نماییم.اما حکمت عملی پیرامون مسائلی است که در قدرت و اختیار بشر قرار دارد، مانند: بحث پیرامون تهذیب نفس، از بین بردن رذائل و ایجاد فضائل اخلاقی، تدبیر منزل و کیفیت بهتر اداره کردن امور خانوادگی، اداره امور جامعه و مسائل مرتبط با آن.(14) در همین زمینه علامه طباطبایی به توضیح حکمت عملی از جنبه اخلاقی آن و طریقه ایجاد آن می پردازد: ایشان با ذکر اصول اخلاق فاضله یعنی عفت، شجاعت، حكمت و عدالت، حد اعتدال در قوه فكريه را اين می دانند كه آن را از دست اندازى به هر طرف و نيز از به كار نيفتادن آن جلوگيرى شود، نه بيجا مصرف شود و نه بكلى درب فكر را بسته شود كه در این صورت، اين قوه فضيلتى مي شود بنام حكمت و اگر بطرف افراط گرايد، جربزه است و اگر بطرف تفريط متمايل بشود، بلادت و كودنى است. و البته در صورتى كه قوه حکمت به همراه عفت و شجاعت هر سه در كسى جمع شود، ملكه چهارمى در او پيدا مي شود كه خاصيت و مزاجى دارد، غير خاصيت آن سه قوه، و آن مزاجى كه از تركيب سه قوه عفت و شجاعت و حكمت بدست مى‏آيد، عبارت است از عدالت. ملکه حکمت به همراه سه ملكه دیگر، از فضائل نفسانى است كه طبيعت فرد بدليل اينكه مجهز به ادوات آن است، اقتضاى آن را دارد، و اين چهار ملكه يعنى عفت و شجاعت و حكمت و عدالت، همه نيكو است، براى اين كه نيكو عبارت از هر چيزى است كه با غايت و غرض از خلقت هر چيز و كمال و سعادتش سازگار باشد، و اين چهار ملكه همه با سعادت فرد انسانى سازگار است، و صفاتى كه در مقابل اين چهار ملكه قرار مى‏گيرند، همه رذائل و زشت است و هميشه هم زشت است.(15)

حکمت از اسمای الاهی
 

یکی از مهمترین و پرکاربردترین اسمای الاهی در قرآن واژه"حکیم"است، اهمیت این اسم به قدری است که می توان از آن به عنوان یکی از اساسی ترین اصطلاحات در مباحث کلامی نام برد. در این جا طرح نظر علامه در این باب می پردازیم، ایشان می فرمایند: خداى سبحان حكيم است يعنى فعل او متقن و محكم است، آن قدر محكم است كه هيچ عارضه‏اى فعل او را فاسد نمى‏كند، (و چون افعال ما در معرض فساد و تباهى نيست)، و نيز آن قدر متقن است كه جاى هيچ اعتراض كردنى در آن نيست.(16)كلمه" حكيم" به معناى متقن كار، و كسى است كه هيچ عملى از وى از جهل و گزاف ناشى نمى‏شود، هر چه مى‏كند با علم مى‏كند، و براى آن مصالحى در نظر مى‏گيرد.(17)در جای دیگر ایشان حکمت الاهی را با نزول قرآن پیوند می زنند و چنین می نویسند: این که در آیه"وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ"(18) در ميان همه اسماى حسناى خدا نام شريف حكيم را ذكر كرده، براى آن است که دلالت كند بر اينكه نزول اين قرآن از ناحيه سرچشمه حكمت است، ديگر هيچ ناقضى نمى‏تواند آن را نقض كند و هيچ عامل وهنى نمى‏تواند آن را موهون سازد.(19) پس خداى تعالى را" حكيم"گویند زیرا حكيم كسى است كه حق هر ذى حقى را ادا مى‏كند، و معلوم است كه چنين كسى مرتكب قبيح و لغو و گزاف نمى‏شود تا كسى از او باز خواست كند، از كسى باز خواست مى‏شود كه ارتكاب قبيح و لغو و گزاف درباره‏اش احتمال برود.(20) و قطعا خدای تعالی از چنین احتمالی به دور است.

ارتباط حکمت با دیگر اسمای الاهی
 

در تفسیر شریف المیزان ارتباط حکمت با صفاتی چون علم الاهی، خبیریت و عزت خداوند بررسی شده است که فهم چنین ارتباط هایی به تعمق و استحکام بیشتر در معرفت الاهی خواهد انجامید. ارتباط ناگسستنی میان حکمت و علم چنان مستحکم است که اگر کسى حكمت مطلقه داشته باشد نه دچار جهل مى‏شود و نه در چيزى اهمال مى‏ورزد.(21) در نتیجه لازمه سعه علم الاهی و شمول دامنه علمش به تمامى موجودات اين است كه علم او به تمامى اقطار و نواحى فعل خودش نافذ باشد و در هيچ جهت جهل نداشته باشد و لازمه داشتن چنين علمى اين است كه هر عملى مى‏كند متقن و از هر جهت درست باشد و اين همان حكمت است.(22) در آیه دیگری خداوند دو اسم "حکیم" و "عزیز" را در کنار هم ذکر می کند تا علامه طباطبایی با پیوند این دو به عدالت خداوند چنین نتیجه گیری نمایند: عدالت مقتضاى دو اسم" عزيز" و" حكيم" است، خداى تعالى به آن جهت كه عزيز است، قائم بر هر چيز است، و به آن جهت كه حكيم است در هر چيزى عدالت را اعمال مى‏كند.(23) همچنین ایشان در توضیح آیه"مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ"(24) می فرمایند: كلمه"حكيم" يكى از اسماى حسناى الهى و از صفات فعل او است كه از محكم كارى او در صنع عالم خبر مى‏دهد. و همچنين است نام" خبير" كه دلالت مى‏كند بر اينكه خداى تعالى به جزئيات احوال موجودات و امور هستى و مصالح آنها با خبر است، و اگر احكام آيات و تفصيل آنها را به حكيم بودن خدا و خبير بودنش نسبت داده به خاطر مناسبتى است كه بين آن دو وجود دارد.(25)

حکمت صفت ذات یا فعل؟
 

اگر بخواهیم ببینیم حکمت را صفت ذات بدانیم یا صفت فعل و به کالبد شکافی این صفت به طور دقیق بپردازیم گریزی جز تامل و تفکر بر نظر علامه در المیزان نیست زیرا ایشان با دقتی که مختص خود ایشان است به بررسی فلسفی حکمت پرداخته اند و معناى اينكه افعال خداوند داراى مصلحت است را مورد و اکاوی قرار داده اند. حركات گوناگون و متنوعى كه از ما سر مى‏زند وقتى" عمل" مى‏شود كه به نوعى به اراده و خواست ما بستگى داشته باشد، و به همين جهت سلامتى و مرض، و حركات بى اختيار اعضا، و رشدى كه سال به سال مى‏كنيم، عمل ما شمرده نمى‏شود. اين هم ناگفته پيدا است كه اراده يك عمل وقتى در ما پيدا مى‏شود كه ما آن عمل را به خاطر اينكه مى‏دانيم كمال است بر تركش ترجيح دهيم، و نفع آن را از ضررش بيشتر بدانيم. بنابراين آنچه از وجوه خير و مرجحاتى كه در يك عمل است همان ما را وادار به انجام آن عمل مى‏كند، پس در حقيقت آن وجوه سبب در فاعليت فاعل است، يعنى آن ما را فاعل مى‏كند، و اين وجوه همان است كه ما آن را غايت و غرض فاعل از فعل مى‏ناميم، و البته بحث های دقیق فلسفى به طور قطع ثابت كرده كه فعل به معناى اثرى كه از فاعل صادر مى‏شود، چه فعل ارادى باشد و چه غير ارادى ممكن نيست بدون غايت باشد. و مصلحت هم عبارت از همين است كه فعلى از افعال طورى باشد كه انجام آن مشتمل بر خيريت بوده باشد، پس مصلحت كه عقلاى عالم يعنى اهل اجتماع انسانى آن را مصلحت مى‏نامند همان باعث و محرك فاعل در انجام يك فعل است، و همان باعث مى‏شود كه فاعل فعل را متقن و بى ‏عيب انجام دهد، در نتيجه همان باعث مى‏شود كه فاعل در فعلش حكيم باشد، چون اگر آن نبود فعل لغو و بى‏اثر مى‏شد.اين نيز روشن است كه مصلحت مذكور كه از وجوه فعل عايد مى‏شود قبل از وجود فعل وجودى ندارد، و با اين حال اگر باز مى‏گوييم مصلحت علت وجود فعل است، با اينكه علت بايد قبل از معلول موجود باشد، براى اين است كه مقصود ما از مصلحت، وجود ذهنى و علمى آن است نه وجود خارجى.به اين معنا كه وقتى مى‏خواهيم فعلى را انجام دهيم قبلا صورتى علمى و ذهنى از نظام حاكم در خارج، و قوانين كلى و جارى در آن نظام، و اصول منتظم و حاكمى كه حركات را به سوى غاياتش و افعال را به سوى اغراضش سوق مى‏دهد، گرفته‏ايم، و نيز از راه تجربه، روابطى ميان اشياى عالم به دست آورده‏ايم، و جاى هيچ ترديدى هم نيست كه اين نظام علمى تابع نظام خارجى و مترتب بر آن است. و چون چنين است هر فاعل صاحب اراده، همه سعيش اين است كه حركات مخصوص خود را كه ما نام آن را فعل مى‏گذاريم طورى انجام دهد كه با آن نظام علمى كه صورت علمى‏اش را در ذهن دارد وفق دهد، و مصالح و محاسنى را كه در آن صورت علمى در نظر گرفته به وسيله فعل خود تحقق دهد، و خلاصه اراده خود را بر آن اساس پايه‏گذارى كند، كه اگر توانست فعل را با آن مصالح وفق دهد، و آن را تحقق بخشد حكيم است، و مى‏گوييم عملى متقن انجام داده، و اگر خطا رفت، و به آن مصالح نرسيد، حال چه به خاطر قصور او باشد و يا تقصيرش، او را حكيم نمى‏خوانيم، بلكه لاغى و جاهل و امثال آن مى‏ناميم.(26) پس معلوم شد كه حكمت وقتى صفت فاعل مى‏شود كه فعل او با نظام علمى او منطبق، و نظام علميش درست از نظام خارجى گرفته شده باشد و معناى مشتمل بودن فعل او بر مصلحت اين است كه فعلش با صورت علميه‏اى كه از خارج در ذهن رسم شده مطابق در آيد، پس در حقيقت حكمت، صفت ذاتى خارج است، اگر فاعلى را حكيم، و فعلش را مطابق حكمت مى‏ناميم، به خاطر اين است كه فعل او با وساطت علم با نظام خارج منطبق است، و همچنين اگر فعلى را مشتمل بر مصلحت مى‏ناميم، باز به خاطر اين است كه مطابق صورت علمى، و صورت علمى مطابق با خارج است.
البته اين مطلب در افعالى تمام است كه منظور از آن فعل، مطابقت با خارج باشد، مانند افعال ارادى ما، و اما آن افعالى كه خود خارج است، مانند افعال خداى تعالى، آن ديگر نفس حكمت، و عين آن است، نه اينكه در صورتى كه مطابق با چيز ديگرى باشد حكمت مى‏شود.
 
پس اينكه مى‏گوييم فعل خدا مشتمل بر مصلحت است معنايش اين است كه متبوع مصلحت است، نه اينكه تابع مصلحت باشد كه مصلحت خداى را بر انجام آن دعوت و وادار كرده باشد. غير از خداى تعالى هر فاعل ديگرى مسئول در فعل خود است كه چرا چنين كردى؟ و لذا موظف است فعل خود را با نظام خارجى تطبيق دهد، البته به آن طورى كه خود او فهميده و در پاسخ كسى كه مى‏پرسد چرا چنين كرده، به علت و وجه مصلحتى كه وى را وادار به آن فعل كرد اشاره و استدلال كند. لکن چنين سؤالى در مورد خداى تعالى هيچ موردى ندارد، براى اينكه براى افعال او نظامى خارجى نيست تا با آن نظام تطبيق داده شود چون فعل خدا همان خارجيت و خود نظام خارجى است، كه هر حكيمى فعل خود را با آن تطبيق مى‏دهد، و غير اين نظام خارجى نظام ديگرى نيست تا خداوند فعل خود را با آن تطبيق دهد، و فعل خدا همان عالم خارج است كه صورت علمى و ذهنى آن هر فاعلى را وادار به عمل نموده، به سوى انجام آن به حركت در مى‏آورد، و غير اين خارج، خارجيت ديگرى نيست تا صورت علمى آن خداى تعالى را به فعل "خلقت عالم" وا داشته باشد.(27)

مصادیق حکمت
 

در قرآن کریم و روایات و احادیث ائمه علیهم السلام برای حکمت به مصادیقی اشاره شده است، که اشاره به برخی از آن ها خالی از فایده نیست. اما نکته ای که در این میان می بایست ذکر شود، تفاوت معنای یک لفظ با مصداق همان لفظ است. زیرا خلط این دو مقوله موجب اشتباه در فهم اصل بحث می شود ، به طوری که برخی مصادیقی را که در آیات و روایات آمده به عنوان معنا و مفهوم لفظ به شمار آورده اند و لذا سعی دارند معنای مورد نظرشان را در استعمالات دیگر هم اعمال نمایند، در حالی که این کار صحیح نیست زیرا فقط، معنا و مفهوم لفظ است که در موارد گوناگون، استعمالش صحیح است و مصداق چنین قابلیتی ندارد. در تفسير عياشى از ابى جعفر (ع) روايتى نقل كرده كه در ذيل جمله:"وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً"(28) فرمود: منظور از"حكمت" معرفت است. و در همان كتاب از امام صادق(ع) روايت كرده كه فرمود: منظور از"حكمت"، معرفت و بصيرت و آگاهى در دين است.(29) در اين معنا رواياتى ديگر نيز هست، ولى همه اينها از باب شمردن افراد يك معناى جامع و كلى است، و مراد اين است كه: اطاعت خدا يكى از معانى حكمت است، و شناخت امام هم معناى ديگرى از آن است، نه اينكه حكمت در آيه همين دو معنا باشد. (واضح است که در این جا منظور علامه از معنا، افراد و مصادیق حکمت است.) همچنین فرموده اند منظور از حكمت، احكامى است كه در قرآن آمده است. بعضى نیز كتاب و حكمت را به قرآن و سنت تفسير كرده‏اند.(30) " تعليم حكمت" عبارتست از معارف حقيقى كه قرآن متضمن آنست.(31) از هشام بن حكم روايت كرده كه گفت: ابو الحسن موسى بن جعفر (ع) به من فرمود: اى هشام خداى تعالى كه فرموده:" وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ"(32) منظور از حكمت فهم و عقل است.(33) و روایت شده است که مراد از حكمت برهان است.(34) و در الدر المنثور از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: بعضى از اشعار حكمت و پاره‏اى از بيانات، سحر است‏.(35) مراد از حكمت در آيه 113سوره نساء ساير معارف الهيه‏اى است كه به وسيله وحى نازل شده و در وضع زندگى دنيا و آخرت انسانها سودمند است.(36) علامه از آیه" يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ"(37) نیز برداشت جالب توجهی دارند، ایشان می فرمایند: و اين جمله دلالت دارد بر اينكه بيانى كه خدا در آن بيان حال انفاق و وضع همه علل و اسباب آن را و آثار صالح آن در زندگى حقيقى بشر را شرح داده، خود يكى از مصاديق حكمت است.(38)همچنین ایشان در توضیح آیه "ذلِكَ مِمَّا أَوْحى‏ إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ"(39) می نویسند: كلمه" ذلك" اشاره است به تكاليفى كه قبلا ذكر فرمود، و اگر در اين آيه احكام فرعى دين را حكمت ناميده، از اين جهت بوده است كه هر يك مشتمل بر مصالحى است كه اجمالا از سابقه كلام فهميده مى‏شد.(40)

فوائد حکمت
 

با توجه به اهمیت حکمت در معارف دینی لازم است به نتائج و فوائد حکمت بپردازیم.
1.خیر کثیر، یکی از مهم ترین فوائد حکمت می باشد زیرا همه چیز در آن می باشد و انسان نیز در زندگی بیش از هر چیز محتاج خیر کثیر است.(41) قرآن کریم این مطلب را در بیانی استدلالی و با بیانی زیبا اظهار می دارد: يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ(42)یعنی حكمت را به هر كه بخواهد مى‏دهد، و هر كه حكمت يافت، خيرى فراوان يافت، و به جز خردمندان كسى اندرز نگيرد. شاید بتوان این آیه را به عنوان یکی از مهمترین آیات در توضیح و تفسیر حکمت دانست. همان طور که بیان شد یکی از مصادیق حکمت که تا حدی نیز به حقیقت و ماهیت آن اشاره می کند، همین آیه است. نكته‏اى كه بايد تذكر داد اين است كه نام دهنده حكمت را نبرده و اين دو جهت دارد: يكى اينكه جمله قبلى كه مى‏فرمود:" خدا حكمت را به هر كس كه بخواهد مى‏دهد" دلالت مى‏كند بر اينكه در جمله مورد بحث،" دهنده حكمت" خدا است. جهت دوم اين بود كه بفهماند حكمت به خودى خود منشا خير بسيار است، هر كس آن را داشته باشد خيرى بسيار دارد، و اين" خير بسيار" از اين جهت نيست كه حكمت منسوب به خدا است، و خدا آن را عطا كرده، چون صرف انتساب آن به خدا باعث خير كثير نمى‏شود، هم چنان كه خدا مال را مى‏دهد ولى دادن خدا باعث نمى‏شود كه مال، همه جا مايه سعادت باشد، چون به قارون هم مال داد. نكته ديگر اينكه فرمود:" حكمت خير كثير است" با اينكه جا داشت به خاطر ارتفاع شان و نفاست امر آن بطور مطلق فرموده باشد" حكمت خير است" و اين به آن جهت بود كه بفهماند خير بودن حكمت هم منوط به عنايت خدا و توفيق او است، و مساله سعادت منوط به عاقبت و خاتمه امر است، در مثل فارسى هم مى‏گويند" شاهنامه آخرش خوش است"، چون ممكن است خدا حكمت را به كسى بدهد، ولى در آخر كار منحرف شود، و عاقبتش شر گردد. كلمه" تذكر" كه مصدر" يذكر" است به معناى منتقل شدن از نتيجه به مقدمات نتيجه، و يا منتقل شدن از مقدمات به نتيجه است، و آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه به دست آوردن حكمت متوقف بر تذكر است، و تذكر هم متوقف بر عقل است، پس كسى كه عقل ندارد حكمت ندارد.
2.عصمت از خطا و اشتباه
علامه طباطبایی در تفسیرآیه113 سوره نساء چنین می فرمایند:انزال كتاب بر رسول اللَّه (ص) و تعليم حكمت به او ملاك در عصمت آن حضرت و مصونيتش از ضرر و ضلالت است‏. زیرا از ظاهر كلام بر مى‏آيد كه جمله ی "أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ" در مقام تعليل جمله:" وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‏ءٍ"(43) است، و این مطلب مى‏فهماند علت اينكه مردم نمى‏توانند رسول خدا (ص) را گمراه كنند و يا ضررى به آن جناب برسانند. همين انزال كتاب و تعليم حكمت است كه ملاك در عصمت آن حضرت است. در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه اگر علم نافع و حكمت بالغه باعث مى‏شود كه صاحبش از وقوع در مهلكه‏ها و رذايل، مصون و از آلوده شدن به پليديهاى معاصى محفوظ باشد، بايد همه علما اين چنين معصوم باشند و حال آنكه اينطور نيستند. در پاسخ مى‏گوئيم: بله، علم نافع و حكمت بالغه چنين اثرى دارد، هم چنان كه در بين رجال علم و حكمت و فضلاى از اهل تقوا و دين مشاهده مى‏كنيم. و ليكن اين سببيت مانند ساير اسبابى كه موجود در اين عالم مادى و طبيعى دست در كارند سبب غالبى است نه دائمى. به شهادت اينكه هيچ دارنده كمالى را نمى‏بينى كه كمال او بطور دائم او را از نواقص حفظ كند.(44)
3. قرار گرفتن دل و نداشتن اضطراب باطنى در تصميم و اراده
انسان حكيم در تصمیم و اراده هیچ گونه اضطراب و ترسی ندارد و دلی ثابت و مطمئن دارد، كه هر كارى مى‏كند با عزم مى‏كند، و خداى سبحان اين حالت را از خواص ايمان كامل قرار داده و آن را از مواهب بزرگ خوانده است. اين وضع انسانى است داراى حكمت به معناى اخلاقيش، و اما انسانى كه در زندگى خود در ماديات فرو رفته و تابع هوى و هوس خود باشد، چنين انسانى همواره در مقدمه چينى‏هاى فكريش دچار اشتباه مى‏شود، چون نافع واقعى و خيالى در دلش مختلط شده نمى‏تواند آن دو را از هم جدا كند، مسائل خيالى با آن زرق و برقى كه در خيالات هست در مسائل فكرى و جدى او مداخله مى‏كند، گاهى باعث انحراف او از سنن صواب مى‏شود، و گاهى باعث تردد و اضطرابش مى‏گردد، بطورى كه نتواند در اراده خود تصميم بگيرد، و بطور جدى اقدام نمايد و در نتيجه شدائد و گرفتارى‏هايش را تحمل كند.(45)

عوامل ایجاد حکمت
 

در مجامع روایی شیعه سخنان زیادی از ائمه علیهم السلام راجع به حکمت و مسایل مرتبط با آن بیان شده است، یکی از این مسایل که جنبه کاربردی نیز دارد، راهکارهایی است برای به دست آوردن حکمت. در اینجا به دو مورد اشاره می گردد.

1.ترس از خداوند
 

علامه در تفسیر المیزان به نقل روایتی می پردازند که سر منشا حكمت را ترسيدن از خداى عز و جل می داند.(46) و همچنین نقل است که رسول خدا (ص) به خطبه ايستاد و بعد از حمد و ثناى پروردگار فرمود000 اساس حكمت، ترس از خداست‏.(47)

2.اخلاص
 

و در درالمنثور آمده كه ابن ابى شيبه و مروزى در كتاب خود" زوائد الزهد" و ابو الشيخ بن حبان، از مكحول روايت كرده‏اند كه گفته است: من شنيده‏ام كه رسول خدا (ص) فرموده بود: هيچ بنده‏اى چهل شبانه روز خود را براى خدا خالص نمى‏سازد مگر آنكه چشمه‏هايى از حكمت از قلبش به جوشش در آمده و بر زبانش جارى مى‏شود. و در كافى از سفيان بن عيينه از سدى از ابى جعفر (ع) روايت شده كه فرمود: هيچ بنده‏اى چهل روز ايمان خود را براى خداوند خالص نمى‏كند مگر اينكه خداوند او را موفق به زهد نموده يعنى دنيا را از نظرش مى‏اندازد و او را نسبت به دردهايش و دواى دردش بينا مى‏سازد و حكمت را در دلش ثابت و پاى بر جا نموده و آن را از زبانش جارى مى‏سازد.(48)

حکمت، موعظه و جدل سه مسیر هدایت
 

اين سه طريق تفكر يعنى طريقه برهان و جدل و وعظ را خداى عزوجل در يك آيه از كلام مجيدش آورده و مى‏فرمايد: "ادْعُ إِلى‏ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ"(49) كه على الظاهر مراد از حكمت، برهان است، به شهادت اينكه در مقابل موعظه حسنه و جدال قرار گرفته.(50)معناى" حكمت"،" موعظه" و" مجادله" و مراد از موعظه حسنه و جدال بالتى هى احسن در این آيه چنین است. و اما معنى" حكمت"- بطورى كه در مفردات آمده به معناى اصابه حق و رسيدن به آن به وسيله علم و عقل است، و اما" موعظه" بطورى كه از خليل حكايت شده به اين معنا تفسير شده كه كارهاى نيك طورى يادآورى شود كه قلب شنونده از شنيدن آن بيان، رقت پيدا كند، و در نتيجه تسليم گردد، و اما" جدال" بطورى كه در مفردات آمده عبارت از سخن گفتن از طريق نزاع و غلبه جويى است. دقت در اين معانى به دست مى‏دهد كه مراد از حكمت (و خدا داناتر است) حجتى است كه حق را نتيجه دهد آنهم طورى نتيجه دهد كه هيچ شك و وهن و ابهامى در آن نماند، و موعظه عبارت از بيانى است كه نفس شنونده را نرم، و قلبش را به دقت در آورد، و آن بيانى خواهد بود كه آنچه مايه صلاح حال شنونده است از مطالب عبرت‏آور كه آثار پسنديده و ثناى جميل ديگر آن را در پى دارد دارا باشد. اين را هم بگوييم كه ترتيب در حكمت و موعظه و جدال ترتيب به حسب افراد است، يعنى از آنجايى كه تمامى مصاديق و افراد حكمت خوب است لذا اول آن را آورد چون موعظه دو قسم بود: يكى خوب، و يكى بد، و آنكه بدان اجازه داده شده موعظه خوب است، لذا دوم آن را آورد، و چون جدال سه قسم بود، يكى بد، يكى خوب، يكى خوبتر، و از اين سه قسم تنها قسم سوم مجاز بود لذا آن را سوم ذكر كرد، و آيه شريفه از اين جهت كه كجا حكمت، كجا موعظه، و كجا جدال احسن را بايد بكار برد، ساكت است و اين بدان جهت است كه تشخيص موارد اين سه به عهده خود دعوت‏كننده است، هر كدام حسن اثر بيشترى داشت آن را بايد بكار بندد.(51)

اولین حکیم
 

آنچه در میان علمای اسلامی مشهور و معروف است این است که ادریس یا همان هرمس اولین حکیم بود، در این باره علامه محمد حسین طباطبایی چنین توضیح می دهند:اولين كسى كه حكمت را استخراج نموده و علم نجوم را به مردم ياد داد، ادريس بود، چون خداى عز و جل سر فلك و تركيب آن، و نقطه‏هاى اجتماع كواكب را در آن فلك به او فهمانده بود، و نيز علم عدد سنين و حساب را به او داده بود، و اگر اين نبود و ادريس در اين علم فتح باب نمى‏كرد، هرگز خاطر بشر به اين معنا خطور نمى‏كرد كه در مقام سرشمارى ستارگان بر آيد.(52) مفسرين گفته‏اند: نام ادريس پيغمبر" اخنوخ" بود، به طورى كه در سفر تكوين تورات آمده، او يكى از اجداد نوح (ع) و فرزند شيث نبى است و حكماء يونان او را هرمس الهرامسه مى‏گويند.(53)
عیسی(ع) آورنده حکمت ، محمد(ص) معلم حکمت
حکمت به عنوان یکی از مهم ترین مفاهیم در ساختار ادیان است. به طوری که از حکمت تعبیر به خیر کثیر شده است. لذا انبیا به عنوان پیام آوران خیر و سعادت برای بشریت، اولین آورندگان حکمت به شمار می روند. در همین رابطه در آیه 63 سوره زخرف حضرت عیسی خطاب به قومش چنین می گوید: وَ لَمَّا جاءَ عِيسى‏ بِالْبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ یعنی هنگامی که عيسى آن معجزات معروف را آورد، گفت: من براى شما حكمت آورده‏ام، و آمده‏ام تا پاره‏اى از آنچه را كه در آن اختلاف داريد بيان كنم.در اینجا مراد از" حكمت" معارف الهى است، از قبيل عقايد حقه و اخلاق فاضله. هرچند بعضى ديگر گفته‏اند: مراد اين است كه من حكمت آوردم تا براى شما تنها امور دينتان را بيان كنم، نه امور دنيايتان را.(54)پیامبر اسلام(ص) به عنوان بزرگترین معلم حکمت، وظیفه تعلیم و تزکیه بندگان را به عهده دارد. خداوند نیز در این زمینه چنین می فرماید:"وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ"(55)و منظور از" تعليم كتاب" بيان الفاظ و تفسير معانى مشكل، و مشتبه آنست. در مقابلش" تعليم حكمت" است كه عبارتست از معارف حقيقى كه قرآن متضمن آنست، و حکمت این که قرآن يك بار تعبير به آيات كرده، و فرموده:" يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ" و بار ديگر تعبير به كتاب نموده و فرموده" وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ" براى اين بوده كه- به گفته بعضى- بفهماند براى هر يك از اين دو عنوان نعمتى است كه خدا به سبب آن بر بشر منت نهاده.(56) در اين آيه شريفه مساله تزكيه را قبل از تعليم كتاب و حكمت ذكر كرده، و در دعاى ابراهيم، تعليم كتاب و حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد، و اين بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت رسول خدا (ص) است مؤمنين امت را، و در مقام تربيت، تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف حقيقيه است. و اما در دعاى ابراهيم مقام، مقام تربيت نبود، تنها دعا و درخواست بود، از خدا مى‏خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه‏اش بدهد، و معلوم است كه در عالم تحقق و خارج، اول علم پيدا مى‏شود، بعد تزكيه، چون تزكيه از ناحيه عمل و اخلاق تحقق مى‏يابد، پس اول بايد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد، و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج زكات (پاكى دل) هم به دت آيد.(57)

قرآن کتابی سرشار از حکمت
 

تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ(58) اين آيه‏هاى كتابى است سراسر حكمت، (كتابى كه جايى براى لهو در آن نيست).در لسان قرآن کریم، حکمت دارای چنان جایگاهی است که این وصف علاوه بر خداوند، برای کتاب هدایت بخش او نیز به کار رفته است. در واقع کتاب حکیم، کتابی است که حكمت در آن تبلور يافته و جاى گرفته است.(59) سوالی که در اینجا پیش می آید این است که چرا خداوند قرآن را به وصف حکیم متصف نمود؟ علامه طباطبایی در پاسخ به این پرسش حکمت را عبارت از معارف حقيقى و فروعات آن، از شرايع و عبرتها و مواعظ تعریف می کنند.(60) و لذا منظورشان از کتاب حکیم، کتابی است که در آن به معارف حقیقی و فروعات آن، از شرايع و عبرتها و مواعظ پرداخته شده است. و اگر كلمه" حكيم" را صفت مشبهه‏ به معناى مفعول، بدانیم (چون صفت مشبهه كه غالبا به معناى اسم فاعل است گاهى هم به معناى اسم مفعول مى‏آيد، مانند قتيل كه به معناى مقتول است)، منظور از" حكيم" محكم است، و محكم به معناى چيزى است كه طورى درست شده كه فساد و شكاف در آن پيدا نمى‏شود، (يعنى به هيچ وجه باطل در آن رخنه نمى‏كند و شوخى با جدش آميخته نمى‏گردد.(61) و كتابى كه چنين وضعى دارد همان قرآنى است كه بر رسول خدا (ص) نازل شده است.(62) همچنین در آیه شريفه ی " ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ"(63) نیز که خاتمه داستان حضرت عيسى (ع) را اعلام مى‏كند، منظور از" ذكر حكيم" قرآن است كه ذكر خدا است و از حيث آيات و بياناتش محكم است.(64)آیه دیگری که به ذکر صفت حکیم برای قرآن می پردازد این آیه است: " وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ"(65) معناى آيه اين است: قرآن كريم در حالى كه در ام الكتاب و نزد ما بوده و همواره هست هر آينه بلند مرتبه و سرشار از حكمت است.سوره یس نیز با قسم به قرآنی که دارای صفت حکیم است شروع می گردد." يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ" خداى تعالى در اين آيه به قرآن حكيم سوگند مى‏خورد بر اينكه رسول خدا (ص) از مرسلين است. و اگر قرآن را به وصف حكيم توصيف كرد، براى اين است كه حكمت در آن جاى گرفته، و حكمت عبارت است از معارف حقيقى و فروعات آن، از شرايع و عبرتها و مواعظ.(66) البته برخی در معناى كلمه" حكيم" گفته‏اند: يعنى حكمت بالغه را اظهار مى‏دارد. و يا گفته‏اند: قرآن جز با حكمت منطبق نمى‏شود، و جز حق و صواب نمى‏گويد، پس در حقيقت توصيف آن به وصف حكيم توصيفى است مجازى و به منظور مبالغه.(67)

به چه کسانی حکمت داده شده است؟
 

برخی از آیات کریمه قرآن به ذکر کسانی می پردازد، که از طرف خداوند متعال مفتخر به دریافت حکمت گردیده اند.

1و2. داود و سلیمان
 

"وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً"(68)در این آیه داود و سلیمان را در کنار هم آورده است، هرچند به ایتای علم به آن ها اشاره می کند ولی در آیات دیگری به طور جداگانه به حکمت نیز می پردازد. علامه چنین می نویسند: اينكه علم را نكره آورد، و فرمود:" به داوود و سليمان علمى داديم" اشاره است به عظمت و اهميت امر آن، و در جای ديگر قرآن علم داوود را از علم سليمان جدا ذكر كرده، درباره علم داوود فرموده:" وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ"(69) و از آياتى كه به علم سليمان اشاره كرده آيه" فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً"(70) كه ذيل آيه، شامل علم و حكمت هر دو مى‏شود.(71)

3.موسی
 

علامه طباطبایی در توضیح آیه"وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ "(72) چنین می فرمایند: و اما مراد از "حكم" كه بعد از گريختن موسى از مصر به او داده شده (فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً)(73) اصابه نظر، و رسيدن به حقيقت‏ هر امر و اتقان رأى در عمل به آن نظريه است و اگر بگويى آيه شريفه صريح است در اينكه موهبت حكم، بعد از داستان قتل به موسى (ع) داده شد ولى مفاد آيات سوره قصص اين است كه اين موهبت قبل از داستان قتل به موسى (ع) داده شده چون فرموده:" وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ" و بعد از آن داستان قتل و فرار كردن را ذكر مى‏كند بنا بر اين ميان اين دو آيه چگونه مى‏توان جمع نمود و رفع تناقض كرد؟در جواب مى‏گوييم: كلمه حكم، هم در آيه مورد بحث و هم در آيه سوره قصص بطور نكره آمده و اين خود اشعار دارد بر اينكه اين دو حكم با هم فرق دارند و درباره خصوص تورات كه متضمن حكم بوده فرموده:" وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ"(74) و ما مى‏دانيم كه تورات بعد از غرق شدن فرعون و نجات دادن بنى اسرائيل نازل شده. پس مى‏توان گفت كه به موسى (ع) در چند نوبت مراتبى از حكم داده شده بود كه بعضى از مراتب آن ما فوق بعضى ديگر بوده، حكمى قبل از كشتن قبطى و حكمى ديگر بعد از فرار و قبل از مراجعتش به مصر، و حكمى ديگر بعد از غرق شدن فرعون و در هر بار، مرتبه‏اى از حكم را به او داده بودند تا آنكه با نزول تورات حكمت را برايش تمام كردند.(75)

4.لقمان
 

" وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ"(76) یعنی به تحقيق لقمان را حكمت داديم.(77) بحث تفصیلی راجع به لقمان و حکمت او در بخش رابطه حکمت و شکر خواهد آمد.

5.یحیی
 

در بحث از انواع و معانی حکمت به توامان بودن جنبه نظری و عملی آن پرداخته شد در اینجا علامه طباطبایی به زیبایی این اتصال را برقرار می نمایند. ایشان می فرمایند:در جمله:"يا يَحْيى‏ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ"(78) مقصود از اخذ كتاب به قوت، علم و عمل به آن است‏. مساله اخذ كتاب به قوت، و امر به آن، در قرآن كريم مكرر آمده، مانند آيه:" فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها"(79) یا آيه "خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ"(80) و آيه:" خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا"(81) و همچنين آياتى ديگر. و آنچه از سياق به ذهن تبادر دارد اين است كه مراد از اخذ كتاب به قوة تحقق دادن معارف آن و عمل به دستورات و احكام آن است با عنايت و اهتمام.در جمله مورد بحث به منظور اختصار، حذف و ايجاز به كار رفته و تقدير آن چنين است:" فلما وهبنا له يحيى قلنا له يا يحيى خذ الكتاب بقوة فى جانبى العلم و العمل" يعنى: بعد از آنكه يحيى را به او داديم به وى گفتيم: اى يحيى كتاب را در دو ناحيه علم و عمل محكم بگير، و با همين است كه اين احتمال تاييد مى‏شود كه مراد از كتاب، تورات باشد و يا تورات و ساير كتب انبياء باشد، براى اينكه كتابى كه در آن روز مشتمل بر شريعت بوده همان تورات بوده است. دلیل بر مدعای بالا این است که خداوند در ادامه آیه می فرماید: "وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا"(82) سپس علامه می نویسند:"حكم" در اين آيه به فهم و عقل و نيز به حكمت و به معرفت آداب خدمت و همچنين به فراست صادق و نيز به نبوت تفسير شده، و ليكن از مثل آيه شريفه:" وَ لَقَدْ آتَيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ"(83) و نيز آيه" أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ"(84) و غير اين دو از آياتى كه كلمه حكم در آنها آمده استفاده مى‏شود كه حكم غير از نبوت است و تفسير آن به نبوت تفسير صحيحى نيست، و همچنين تفسيرش به معرفت آداب خدمت يا فراست صادق يا عقل هيچ يك درست نيست زيرا از لفظ آيه و همچنين از جهت معنا چيزى كه دلالت بر يكى از آنها بكند وجود ندارد.(85) از آیه بالا که پیرامون دادن حکمت به حضرت یحیی بود می-توان به بحث جالبی درباره حکمت در کودکی نیز رسید. که تامل بیشتر بر روی آن می تواند در نحوه آموزش کودکان نیز موثر باشد.

شکر و حکمت
 

در آیات سوره لقمان شکر از نتائج حکمت شمرده شده است ولی شاید بتوان یکی از عوامل ایجاد حکمت را شکر دانست به این معنا که انسان با شکر پروردگار می تواند به این قابلیت برسد که حق تعالی او را ظرف حکمت قرار دهد و این نعمت را بر او نازل گرداند. لذا به نظر می رسد رابطه حکمت و شکر دو طرفه باشد یعنی زیاد شدن در هر طرف به افزایش طرف دیگر منجر می شود. علامه در توضیح این آیات چنین می فرمایند: به تحقيق لقمان را حكمت داديم، ( و چون لازمه حكمت شكر منعم است، به او گفتيم: ) خدا را سپاس بدار، و هر كس سپاس بدارد به نفع خود سپاس مى‏دارد، و هر كه كفران كند، (دود كفرانش به چشم خودش مى‏رود،) چون خدا بى نياز است، (از شكر نكردن خلق متضرر نمى‏شود)، و نيز ستوده است، (چه شكرش بگزارند و چه كفرانش كنند).در اين آيات اشاره شده به اينكه به لقمان حكمت داده شد، و چند حكمت نيز از او در اندرز به فرزندش نقل شده، و در قرآن كريم جز در اين سوره نامى از لقمان نيامده، و اگر در اين سوره آمده، به خاطر تناسبى است كه داستان سراسر حكمت او با داستان خريدار لهو الحديث داشته، چون اين دو نفر در دو نقطه مقابل هم قرار دارند، يك فرد انسان آن قدر دانا و حكيم است كه كلماتش راهنماى همه مى‏شود، و در مقابل، فرد ديگرى يافت مى‏شود كه راه خدا را مسخره مى‏كند، و براى گمراه كردن مردم اين در و آن در مى‏زند، تا لهو الحديثى جمع آورى نمايد. "وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ"(86) كلمه " حكمت"- به طورى كه از موارد استعمالش فهميده مى‏شود- به معناى معرفت علمى است در حدى كه نافع باشد، پس حكمت حد وسط بين جهل و جربزه است. در جمله" أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ" بعضى گفته‏اند: كلمه" قلنا" در تقدير است، و معنايش اين است كه: بدو گفتيم ما را شكر بگزار، ولى ظاهرا احتياجى به اين تقدير نيست، و جمله مذكور تفسير حكمت دادن به لقمان است و مى‏خواهد بفرمايد حكمتى كه به لقمان داديم اين بود كه:" خدا را شكر بگزار" چون شكر عبارت است از به كار بردن هر نعمتى در جاى خودش، به طورى كه نعمت ولى نعمت را بهتر وانمود كند، و به كار بردن نعمت به اين نحو محتاج است به اينكه اول منعم، و سپس نعمتهايش، بدان جهت كه نعمت اوست شناخته شود، سپس كيفيت به كار بردن در محلش، آن طور كه لطف و انعام او را بهتر وانمود كند شناخته گردد، پس حكمت دادن به لقمان، لقمان را وادار كرد تا اين مراحل را در شكر طى كند، و در حقيقت حكمت دادن به او مستلزم امر به شكر نيز هست.(87) در كافى از بعضى راويان اماميه، و سپس بعد از حذف بقيه سند، از هشام بن حكم روايت كرده كه گفت: ابو الحسن موسى بن جعفر (ع) به من فرمود: اى هشام خداى تعالى كه فرموده:" وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ" منظور از حكمت فهم و عقل است. در كافى از بعضى راويان اماميه، و سپس بعد از حذف بقيه سند، از هشام بن حكم روايت كرده كه گفت: ابو الحسن موسى بن جعفر (ع) به من فرمود: اى هشام خداى تعالى كه فرموده:" وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ" منظور از حكمت فهم و عقل است. و در مجمع البيان گفته: نافع از ابن عمر روايت كرده كه گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم مى‏فرمود: به حق مى‏گويم كه لقمان پيغمبر نبود، و ليكن بنده‏اى بود كه بسيار فكر مى‏كرد، و يقين خوبى داشت، خدا را دوست مى‏داشت، و خدا هم او را دوست بداشت، و به دادن حكمت به او منت نهاد. فصل دوم در تفسير قمى به سند خود از حماد روايت كرده كه گفت: از امام صادق (ع) از لقمان سراغ گرفتم، كه چه كسى بود؟ و حكمتى كه خدا به او ارزانى داشت چگونه بود؟ فرمود آگاه باش كه به خدا سوگند حكمت را به لقمان به خاطر حسب و دودمان و مال و فرزندان و يا درشتى در جسم و زيبايى رخسار ندادند، و ليكن او مردى بود كه در برابر امر خدا سخت نيرومندى به خرج مى‏داد و به خاطر خدا از آنچه خدا راضى نبود دورى مى‏كرد، مردى ساكت و فقير احوال بود، نظرى عميق و فكرى طولانى و نظرى تيز داشت، همواره‏ ملائكه از حكمت او به شگفت آمده، خداى رحمان نيز منطق او را نيكو دانست، پس همين كه شام شد، و در بستر خوابش آرميد، خدا حكمت را بر او نازل كرد، به طورى كه از فرق سر تا قدمش را پر كرد، و او خود در خواب بود كه خدا پرده و جامعه‏اى از حكمت بر سراسر وجود او بپوشانيد. لقمان از خواب بيدار شد، در حالى كه قاضى‏ترين مردم زمانش بود، و در بين مردم مى‏آمد، و به حكمت سخن مى‏گفت، و حكمت خود را در بين مردم منتشر مى‏ساخت.(88)

شب قدر و حکمت
 

علامه طباطبایی از آیه 44 سوره دخان" فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ"(89) استفاده جالبی می نمایند و ضمن بحث از شب قدر به ذکر ارتباطش با حکمت و مراد از جدا شدن هر امر حكيم در شب قدر می پردازند. ضمير در" فيها" به" ليلة" برمى‏گردد. و" فرق"- كه ماده اصلى" يفرق" است- به معناى جدا كردن چيزى از چيز ديگر است، به طورى كه از يكديگر متمايز شوند. و در مقابل اين معنا كلمه" احكام" قرار دارد. پس امر حكيم عبارت است از امرى كه الفاظش از يكديگر متمايز نباشد، و احوال و خصوصياتش متعين نباشد، هم چنان كه آيه" وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ"(90) نيز به اين معنا اشاره دارد.
بنابراين، امور به حسب قضاى الهى داراى دو مرحله‏اند، يكى اجمال و ابهام، و ديگر مرحله تفصيل." شب قدر" هم بطورى كه از آيه" فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ" برمى‏آيد، شبى است كه امور از مرحله احكام و ابهام به مرحله فرق و تفصيل بيرون مى‏آيند.
 
و از جمله امور يكى هم قرآن كريم است، كه در شب قدر از مرحله احكام درآمده، و نازل مى‏شود، (يعنى در خور فهم بشر مى‏گردد).و چه بسا كه خداى سبحان پيامبر خود را به جزئيات حوادثى كه به زودى در زمان دعوت او در هنگام نزول هر آيه و يا آيات و يا سوره رخ مى‏دهد خبر داده، و نيز آگاه كرده كه درباره هر حادثه آيه يا آياتى نازل مى‏شود، و از همين جهت هر پيشامدى مى‏كرده، منتظر بوده آيه و يا آياتى در باره آن نازل شود، پس در حقيقت قرآن يك بار دفعة و يكپارچه بر او نازل شده، و يك بار هم تدريجا و متفرق. برگشت اين وجه به اين است كه بگوييم رسول خدا (ص) قبل از آنكه قرآن بر زمين نازل شود، و در مرحله عين و خارج قرار گيرد، در مرحله‏اى كه داشت به قضاء تفصيلى نازل مى‏شد، بر آن اطلاع و اشراف داشت. و بنابراين وجه، ديگر حاجتى نيست كه دو مرحله را به عنوان مرحله اجمال و تفصيل كه در وجه قبلى بود تقسيم كنيم. و ظاهر گفتار بعضى از مفسرين اين است كه خواسته‏اند بگويند: مراد از جمله"فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ" تفصيل و جداسازى معارف و احكام و ساير جزئياتى است كه در قرآن بيان شده. ولى اين حرف صحيح نيست، چون از ظاهر جمله" فِيها يُفْرَقُ" استمرار فهميده مى‏شود. به عبارت ساده‏تر: از آن استفاده مى‏شود كه همه امور حكيمه همه ‏ساله از يكديگر جدا مى‏شود. پس مراد از امور حكيمه بايد امور تكوينى باشد كه در هر شب قدر بعد از احكام، تفريق و تقسيم مى‏شود. و اما معارف و احكام الهى معنا ندارد كه همه‏ ساله تفريق و تقسيم شود، پس اگر مراد از تفريق، تفريق معارف بود، جا داشت بفرمايد:" فيها فرق- در آن شب معارف و احكام فشرده قرآن تجزيه و تقسيم شد".بعضى ديگر گفته‏اند: حكيم بودن امر، محكم كردن آن بعد از تجزيه و تفصيل است، نه محكم بودن آن قبل از تفصيل، و معنى جمله اين است كه: خداى تعالى در آن شب قضاى هر امرى را مى‏راند، و آن را محكم مى‏كند، كه ديگر زياده و نقصان و يا هيچ دگرگونگى ديگرى نپذيرد. و ليكن از همه اين وجوه روشن‏تر وجهى است كه ما بيان كرديم‏.(91)

نتیجه گیری
 

با توجه به اینکه تحقیق فوق گردآوری کلمات علامه طباطبایی در تفسیر المیزان پیرامون حکمت است، نتیجه گیری از میان این مباحث پراکنده بسی دشوار است. لکن از مجموع مباحث، گستردگی و اهمیت این مفهوم دینی روشن می گردد. به طور خلاصه می توان گفت از منظر علامه طباطبایی حکمت عبارت است از معارف حقيقى و فروعات آن، از شرايع و عبرتها و مواعظ. در ادامه با بررسی حکمت به عنوان یکی از اسمای الاهی به واشکافی ارتباط عمیق آن با برخی دیگر از صفات الاهی چون علم ، خبیریت و عزت خداوند پرداخته شده است. مساله دیگری که ایشان به خوبی در آن وارد شده اند، این است که حکمت صفت ذات است یا فعل؟ و سپس با بحثی عمیق اثبات نموده اند که حكمت، صفت ذاتى خارج است.معرفت ،بصيرت و آگاهى در دين، فهم و عقل و برهان نیز از جمله مصادیق حكمت دانسته شده است. سپس اشاره ای به فوائد و عوامل ایجاد حکمت شده است. و در نهایت نیز ارتباط حکمت با قرآن، شکر و شب قدر مورد بررسی قرار گرفته است.

پي‌نوشت‌ها:
 

1 . ترجمه تفسیر الميزان، ج2ص608.
2. همان، ج2ص371.
3. همان، ج12ص534
4. همان، ج‏16، ص 322.
5. همان، ج3ص309.
6. همان، ج17ص296
7 . همان، ج18ص177
8 . همان، ج19ص91
9 . همان، ج19ص457
10 .خداوند کتاب و حکمت را بر تو نازل کرد. نساء(4)، آیه 113
11. ترجمه تفسیر الميزان، ج3ص29
12. همان، ج‏17، ص: 91
13. حکمت نظری و عملی در نهج البلاغه ص6
14. همان، ص35
15. ترجمه تفسیر الميزان، ج1ص558
16. همان، ج19ص252
17. همان، ج19ص 444
18.همانا قرآن را از حکیم علیم دریافت میکنی. نمل (27)، آیه 6
19. ترجمه تفسیر الميزان، ج‏15، ص 484
20. همان، ج8، ص62
21. همان، ج3، ص359
22 . همان، ج17، ص470
23. همان، ج2، ص505
24. از نزد حکیم خبیر است. هود (11)، آیه 1
25. ترجمه تفسیر الميزان، ج10، ص206
26 . همان، ج14، ص381
27. همان، ج‏14، ص382
28 . بقره (2)، آیه 269.
29 . ترجمه تفسیر الميزان، ج2ص302
30 . همان ، ج2، ص620
31. همان، ج‏19، ص 448
32. همانا به لقمان حکمت دادیم. لقمان (31)، آیه 12
33 . ترجمه تفسیر الميزان، ج‏16، ص 331
34. همان، ج5، ص436
35. همان، ج15، ص478
36 . همان، ج5، ص129
37.بقره (2)، آیه 269
38 . ترجمه تفسیر الميزان، ج2، ص608
39 . اسراء (17)، آیه 39.
40 . ترجمه تفسیر الميزان، ج13،ص133
41. همان، ج2،ص586
42. بقره (2)، آیه 269
43. فقط خودشان را گمراه می کنند و به تو ضرری نمی رسانند. نساء (4)، آیه 113
44. ترجمه تفسیر الميزان، ج5، ص124-129
45. همان، ج2، ص438
46.همان، ج5، ص153
47. همان، ج9، ص401
48. همان، ج8، ص338
49. بخوان به راه پروردگارت با حکمت و موعظه حسنه و به طریق احسن با آن ها جدل کن. نحل (16)، آیه 125
50. ترجمه تفسیر الميزان ، ج5، ص436
51. همان، ج12، ص534
52. همان، ج 14، ص 95
53. همان، ج ‏2 ، ص 476
54. همان، ج 18، ص 177
55. شما را تزکیه می کند و کتاب و حکمت را تعلیم می دهد. آل عمران (3)، آیه 164
56. ترجمه تفسیر الميزان، ج 19، ص 447
57. همان،ج 19، ص 457
58. لقمان (31)، آیه 2.
59 . ترجمه تفسیر الميزان، ج10، ص 7
60. همان، ج17،ص 90
61. همان، ج3،ص 332
62. همان، ج10، ص 7
63. این سخنان که بر تو می خوانیم از آیات الهی و ذکر حکمتهای خدای حکیم است. آل عمران (3)، آیه 58.
64. ترجمه تفسیر الميزان، ج‏18، ص 124
65. زخرف (43)، آیه 4
66 . ترجمه تفسیر الميزان، ج‏17، ص 91
67 . همان، ج18، ص 125
68 . همانا به داود و سلیمان علم دادیم. نمل (27)، آیه 15.
69 . ص (38)، آیه 20.
70. انبیا (21)، آیه 79.
71 . همان، ج‏15، ص 496
72. و چون به حد رشدش رسيد و جوانى تمام عيار شد او را حكمت و علم داديم، و اين چنين به نيكوكاران پاداش مى‏دهيم. قصص (28)، آیه 14.
73.. پروردگارم به من حکم داد. شعراء (26)، آیه 21.
74.. نزد ايشان تورات است كه در آن حكم خداست. مائده (5)، آيه 43.
75. ترجمه تفسیر الميزان، ج‏15، ص368
76. لقمان (31)، آیه 12.
77 ترجمه تفسیر الميزان، ج16، ص321
78 .ای یحیی کتاب را با قوت بگیر. مریم (19)، آیه 12.
79. آن را با قوت بگیر و قوم را امر کن که نیکوتر آنرا اخذ کنند.اعراف (7)، آیه 145.
80 . آنچه به شما دادیم را به قوت بگیرید و آنچه در آن است را یاد کنید. بقره (2)، آیه 63.
81. آنچه به شما دادیم را به قوت بگیرید و بشنوید. بقره (2)، آیه 93.
82.و به او در کودکی حکم دادیم. مریم(19)، آیه 12
83. به تحقيق ما به بنى اسرائيل كتاب و حكم و نبوت داديم. جاثيه (45)، آیه 16.
84 . ايشان همانهايند كه ما كتاب و حكم و نبوتشان داديم. انعام (6)، آیه 89.
85. ترجمه تفسیر الميزان، ج‏14، ص23
86 .همانا به لقمان حکمت دادیم،خدا را شکر کن. لقمان(31)، آیه 12
87 . ترجمه تفسیر الميزان، ج16، ص321
88. همان، ج16، صص330-333
89.در آن هر امر حکیمی جدا می شود. دخان (44)، آیه 4.
90 . هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائنش نزد ماست و نازل نمی کنیم آن را مگر به قدر معلوم.حجر (15)،21.
91. ترجمه تفسیر الميزان، ج18، صص199-201
 

منابع
1.قرآن کریم
2.طباطبایی، محمدحسین، ترجمه تفسیرالميزان، ترجمه: سیدمحمدباقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی جامعه 3.مدرسین حوزه علمیه قم، قم، چاپ پنجم، 1374ش.
4.جوادی آملی، حکمت نظری و عملی در نهج البلاغه، نشر اسراء، چاپ پنجم، قم،1385ش.